در کویری گرم و دورافتاده، زیر آسمانی آبی و بیابر، یک نفر تنها قدم میزند. او کویر را در اطراف خود تصور میکند و انسانی از خودش، به تنهایی، در این فضای بیانتها میباشد. این کویر گرم و خشک، با رنگهای زمین و گرما و بادهای نسارا، همه احساساتش را برنده میکند و او احساس میکند که تنهاست.
اما او تصمیم دارد که در آغازین روز از خشکی درهای کویر، یک راز زیبا و آرامشبخش برای خلقت، به دیدار من برسد. او احساس میکند که در این سکوت بیکران، با خودش و مسیرزنیاش تنهاست و در این خلوت گرم و بیپایان احساس امنیت و محبت خدا را تجربه میکند.
در این کویر، او به خود میگوید که حالا اینجاست که باید به خودش و حقیقت داخلیاش بپیوندد. او میخواهد پاسخهایی برای سوالات ابتداییاش پیدا کند و از خصوصیات داخلی خود، احساس آرامش و رضایت کند.
زمانی که بهترین مدرسه و مربی پیدا نمیشود، او باید به این نتیجه برسد که بهترین کشف و راهنمایی، درون خودش است. به آرزوهای دلش گوش داده و به آرامش داخلی و حقیقتهایی که او از کویر بدرک میکند، پیوسته است
💛🌼🙂